هستیهستی، تا این لحظه: 13 سال و 24 روز سن داره

دنیای من

برای پرنسس کوچولوی یک ساله

پرنسس من یک سال با گرمی وجودت به زندگیم گرما بخشیدی با لبخندت روزهایم را زیبا کردی و با بودنت آرامشی شدی برای تمام لحظه هایم. فرشته نازنین من سپاس خالق هستی را که هستی را به من بخشید. برایت تمام زیباییها و شادیها را آرزو دارم. برایت خوشبختی و سلامتی،روزهای آبی و پر از آرامش آرزو دارم. وجود من لبخند همیشه بر لبانت و غم و اندوه از تو دور باد. تولد یک سالگیت مبارک بودنت مبارک همیشه شاد باشی و تندرست.     مامانی
24 فروردين 1391

سیزده به در

بالاخره عید تموم شد و 13 هم به در شد.خیلی هم خوش گذشت :) اینم منم در روز 13 که به هوا پرتاب شدم و این عکسم مونتاژ نیست اصل اصله  اونم دستای بابامه که منو به هوا پرتاب کرده :)       ...
24 فروردين 1391

تولد یک سالگی

بالا خره یک ساله شدم. منم دیگه بزرگ شدم.مامانم می گه خانوم شدم برای خودم .دیگه کم کم می خوام خودم راه برم و فکر می کنم پیشرفت های خوبیم کردم :) تولدم خیلی خوش گذشت چون دوستامم بودن :) اینم عکسای تولد پرنسس رز هستی            ...
16 فروردين 1391

سال 1391 مبارک

بالاخره سال 90 هم تموم شد.امسال اولین باری بود که با مامان و بابا کنار سفره نشستم.البته پارسال این موقع من تو دل مامانم بودم و میشنیدم که مامان و بابا می گفتن سال دیگه این موقع هستی کنارمونه و حالا من کنارشون بودم :) فقط کاش می گذاشتن من اون تخم مرغا رو بکوبونم به هم یه دستیم به اون ماهیا بزنم اون سبزه هم خیلی واسه کندن خوب بودااااااااا ولی تا اومدم به خودم بجنبم همه اونا از رو زمین جمع شد من نفهمیدم چی شد . من از مامان و بابا یه خانم خرس گنده هدیه گرفتم      اینم من و خانم خرسه :)   ...
1 فروردين 1391

عید غدیر

روز ها داره همین جوری میگذره و من هی دارم چیزای جدید یاد می گیرم. بعضی وقتا دوست دارم بلند بلند داد بزنم تا همه بفهمن منم بلدم حرف بزنمممممممممممممم اما مامانم می گه کار خوبی نیست داد بزنم  هوا سرد شده منم همش باید تو خونه باشم امسال اولین عید غدیر رو گذروندم. همه از من عیدی می خواستن آخه منم سیدم دیگههههههههه اینم منم روز عید وقتی داشتیم میرفتیم خونه مامان حوری  ...
1 فروردين 1391

تولد دوستم

چند روز پیشا تولد دوستم امیر علی بود که دیگه الان 1 سالش شده.منم چند روز دیگه 1 سالم می شه هااااا! من اونجا خیلی دلم می خواست همه چیو بردارم بررسی کنم خیلیم با ماشینای امیر علی بازی کردم چرا من اصلا از این ماشینا ندارمممممم  خلاصه خیلی خوش گذشت. اینم چند تا عکس از اون شب و من نفهمیدم آخرش امیر علی چی می خواست به من بگه که نگفت خجالت کشید شاید می خواست اون خیار گاز زده هرو بهم بده  ...
29 فروردين 1390
1
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به دنیای من می باشد